رفتم به طبيب جان گفتم که ببين دستم
هم بيدل و بيمارم هم عاشق و سرمستم
گفتا که نه تو مردي گفتم که بلي اما
چون بوي توام آمد از گور برون جستم
***
آن شب که دلی بود به میخانه نشستیم
آن توبه صدساله به پیمانه شکستیم
از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب
ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم
***
اين بار من يک بارگي در عاشقي پيچيدهام
اين بار من يک بارگي از عافيت ببريدهام
دل را ز خود برکندهام با چيز ديگر زندهام
عقل و دل و انديشه را از بيخ و بن سوزيدهام
مولانا