این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است، من اما نگرانم
***
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
***
چیزی که میان تو و من نیست غریبی است
صد بار تو را دیدهام ای غم به گمانم؟
***
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
***
از سایهی سنگین تو من کمترم آیا؟
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم
***
ای عشق، مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم
فاضل نظری
تک درخت