به قامت مظهر سرو رسایی به طلعت دلفریب و جان فزایی
تو با این قامت و حسن خداداد هزار افسوس ای مه، بی وفایی
***
دو گیسوی تو جانا لیله القـــدر بیاض گردن تو مطلع الفجـــــــر
ملایک تهنیت گویند فایـــــز شب وصلت زالف شهر بهتـــــــر
***
قدت طوبا لبت کوثر رخت حور ازاین حسن خدایی چشم بــد دور
بت فایز زخوبی بی نیــــاز است بود سر تا قدم نور علی نــــــــــور
***
نمی بینم ز مردم آشنایی نمیآید ز کس بوی وفایی
مده فایز به وصل گلرخان دل که آخر می کشندت از جدایی
***
خیال کشتن من داشت جانان کدامین سنگدل کردش پشیمان
ندانست عید فایز آن زمانست که گردد در منای دوست قربان
***
مرو ای جان شیرین از بر من توقف کن که آید دلبر من
بده فایز به تلخی جان شیرین که جانانت بگیرد سر به دامان
***
دلم را جز تو کس دلبر نباشد به جز شور تو ام در سر نباشد
دل فایز تو عمدا می کنی تنگ که تا جـای کس دیــــگر نباشد
***
قسم بر سوره والشمس واللیل به غیر از تو ندارم با کسی میــل
کلام الله باشد خصم فایـــــز اگر نامحرمی با تو کند سیـــــل
***
بت نامهربان یــــار ستمگــــر جفا جو سنگدل بیرحم کافــــر
بیا از کشتن فایز به پرهیـــــــز بیندیش از حساب روز محشـــر
***
فراق لاله رویان ساخت کارم ربود از کف عنان اختیارم
پس از صد سال بعد از مرگ فایز گل حسرت بروید بر مزارم
***
صنم تا کی دل ما را کنی آب دل نازک ندارد اینقدر تاب
اگر تو راست می گویی به فایز به بیداری بیا پیشم نه در خواب
***
نگفتم جا مده بر چهره گیسو مسوزان اندر آتش بچه هندو؟
بت فایز گمانم ، کافرستی که با آتش پرستی کرده ای خو؟
***
پری رویان به ما کردند نظاره یکی چون ماه و باقی چون ستاره
کمان ابرو و مژگان تیز کردند زدند بر جان فایز چون هزاره
***
اگر دانی که فردا محشری نیست سوال و پرسش و پیغمبری نیست
بتاز اسب جفا تا می توانی که فایز را سپاه و لشکری نیست
***
بگو تا دلبر حورم بیایید سفید و نازک و بورم بیاید
دمی که می رود تابوت فایز بگو تا بر لب گورم بیاید
***
دو چشمت چون به چشمانم نگه کرد لب لعل و رخت روزم سیه کرد
مکن عشوه دگر بر فایز زار که ابروی کجت جانم تبه کرد
***
خداوندا دلــــم از دین بــری شد اسیر دام زلف آن پــــــــری شد
پری دید و پریشــــان گشت فایـز پری را هرکه دید از دین بری ش
***
"فائز دشتستانی"