گلچین اشعار ناب، مطالب عمومی، علمی و آموزشی
درختی که تلخ است وی را سرشت
چهار شنبه 10 تير 1395 ساعت | بازديد : 590 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

درختی که تلخ است وی را سرشت

گرش بر نشانی به باغ بهشت

***

ور از جوی خلدش به هنگام آب

به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب

***

سرانجام گوهر به کار آورد

همان میوه تلخ بار آورد

فردوسی

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


خداحافظ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
جمعه 4 تير 1395 ساعت | بازديد : 522 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

شبیه برگ پاییزی، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم

خداحافظ، و این یعنی در اندوه تو می‌میرم
در این تنهایی مطلق، که می‌بندد به زنجیرم

و بی تو لحظه‌ای حتی دلم طاقت نمی‌آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می‌بارد

چگونه بگذرم از عشق، از دلبستگی‌هایم؟
چگونه می‌روی با اینکه می‌دانی چه تنهایم؟

خداحافظ، تو ای همپای شب‌های غزل‌خوانی
خداحافظ، به پایان آمد این دیدار پنهانی

خداحافظ، بدون تو گمان کردی که می‌مانم؟!
خداحافظ، بدون من یقین دارم که می‌مانی

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


یادها رفتند و ماهم میرویم از یادها کی پر کاهی بماند در میان بادها
پنج شنبه 3 تير 1395 ساعت | بازديد : 5697 | نويسنده : رامین | ( نظرات )



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


همای من
پنج شنبه 3 تير 1395 ساعت | بازديد : 421 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

سیر نمی‌شوم زتو، ای مه جان فزای من
جور مکن جفا مکن، نیست جفا سزای من

با ستم و جفا خوشم، گرچه درون آتشم
چونکه تو سایه افکنی بر سرم ای همای من

مولانا



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


حال هجران
پنج شنبه 3 تير 1395 ساعت | بازديد : 416 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی است

حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالی است

 

***

کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشد

حافظ خسته که از ناله تنش چون نالی است

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


من از روییدن خار سر دیوار دانستم
پنج شنبه 3 تير 1395 ساعت | بازديد : 929 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

آهن و فولاد هر دو از یک کوره می‌آیند برون

آن یکی شمشیر بران وان دگر نعل خر است

 شست و شاهد هر دو دعوی بزرگی می‌کنند

پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است

کره اسب از نجابت در تعاقب می‌رود

کره خر از خریت پیشاپیش مادر است

کاکل از بالا نشینی رتبه‌ای پیدا نکرد

زلف از افتادگی همسان مشک و عنبر است

 نا کسی گر از کسی بالا نشیند عیب نیست

روی دریا خس نشیند قعر دریا گوهر است

دود گر بالا رود کسر شان شعله نیست

جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است

 من از روییدن خار بر سر دیوار فهمیدم

که ناکس! کس نمی‌گردد از این بالا نشینی‌ها

من از افتادن سوسن به روی خاک دانستم

که کس، ناکس نمی‌گردد از این افتان و خیزان‌ها

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


پدر عشق بسوزد...
سه شنبه 25 خرداد 1395 ساعت | بازديد : 393 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

***

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز

من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

***

خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام

جرمم این است که صاحبدل و صاحب نظرم

***

منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی

هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

***

پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت

پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

***

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر

عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

***

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود

که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

***

سیزده را همه عالم به در آیند از شهر

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

***

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم

گاهی از کوچه  معشوقه‌ی خود می گذرم

***

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس

خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

***

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر

شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

***

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت

شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


ای دل مباش یکدم خالی ز عشق و مستی (حافظ)
جمعه 21 خرداد 1395 ساعت | بازديد : 440 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وان گه برو که رستی از نیستی و هستی

گر جان به تن ببینی مشغول کار او شو
هر قبله‌ای که بینی بهتر ز خودپرستی

با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
بیماری اندر این ره بهتر ز تندرستی



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


بگو کجایی
جمعه 18 دی 1394 ساعت | بازديد : 532 | نويسنده : ارشیا | ( نظرات )

بگو کجایی

به سوي تو به شوق روي تو به طرف كوي تو
سپيده دم آيم مگر تو را جويم بگو كجايي؟
نشان تو گه از زمين گاهي ز آسمان جويم
ببين چه بي پروا ره تو مي پويم بگو كجايي؟
كي رود رخ ماهت از نظرم نظرم؟

به غير نامت كي نام دگر ببرم؟
اگر تو را جويم حديث دل گويم بگو كجايي؟
بدست تو دادم دل پريشانم دگر چه خواهي؟
فتاده ام از پا بگو كه از جانم دگر چه خواهي؟
يكدم از خيال من نمي روي اي غزال من دگر چه پرسي ز حال من؟
تا هستم من اسير كوي تواًم به آرزوي تواًم
اگر تو را جويم حديث دل گويم بگو كجايي؟
بدست تو دادم دل پريشانم دگر چه خواهي؟
فتاده ام از پا بگو كه از جانم دگر چه خواهي؟


موضوعات مرتبط: , ,

|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
پنج شنبه 5 آذر 1394 ساعت | بازديد : 584 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را

منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را

از رقیبان کمین کرده عقب می‌ماند
هر که تبلیغ کند خوبی ِ دلبندش را

مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را

مادرم بعد تو هی حال مرا می‌پرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را

عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو
به تو اصرار نکرده است فرآیندش را

قلب ِ من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقان به تو این بندش را :

"
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرده خداوندش را "

کاظم بهمنی

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


خدایا عشق، درمانی به ‌غیر از مرگ می‌خواهد...
پنج شنبه 5 آذر 1394 ساعت | بازديد : 433 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

زمین از دلبران خالی‌ست یا من چشم و دل سیرم؟

که می‌گردم ولی زلفِ پریشانی نمی‌بینم...!


خدایا عشق، درمانی به ‌غیر از مرگ می‌خواهد...
که من می‌میرم از این درد و درمانی نمی‌بینم!

فاضل نظری



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


دختر همسایه! یاد جرزنی هایت به خیر
پنج شنبه 5 آذر 1394 ساعت | بازديد : 431 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

از کنارم رد شدی بی‌اعتنا، نشناختی
چشم در چشمم شدی اما مرا نشناختی

در تمام خاله‌بازی‌های عهد کودکی
همسرت بودم همیشه بی‌وفا نشناختی؟

 
لی‌له‌باز کوچه‌ی مجنون صفت‌ها فکر کن
جنب مسجد، خانه‌ی آجرنما، نشناختی؟

دختر همسایه! یاد جرزنی هایت به خیر
این منم تک‌تاز گرگم‌ برهوا، نشناختی؟
 
اسم من آقاست اما سال‌ها پیش این نبود
ماه بانو یادت آمد؟ مشتبا! نشناختی؟

 
کیست این مرد نگهبانت که چشمش بر من است
آه! آری تازه فهمیدم چرا نشناختی...

 
مجتبی سپید

 

برچسب‌ها: نشناختی , ,


|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


با دلت حسرت هم صحبتی‌ام هست، ولی
پنج شنبه 5 آذر 1394 ساعت | بازديد : 533 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

من که در تُنگ برای تو تماشا دارم
با چه رویی بنویسم غم دریا دارم؟

دل پر از شوق رهایی است، ولی ممکن نیست
به زبان آورم آن را که تمنا دارم

چیستم؟! خاطره زخم فراموش شده
لب اگر باز کنم با تو سخن‌ها دارم

با دلت حسرت هم صحبتی‌ام هست، ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟

چیزی از عمر نمانده است، ولی می‌خواهم
خانه‌ای را که فرو ریخته بر پا دارم  

فاضل نظری

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت
پنج شنبه 5 آذر 1394 ساعت | بازديد : 677 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

تا بپیوندد به دریا، کوه را تنها گذاشت
رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت

هیچ وصلی بی‌جدایی نیست این را گفت و رفت
دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت

هر که ویران کرد ویران شد در این آتش سرا
هیزم اول پایه‌ی سوزاندن خود را گذاشت

اعتبار سربلندی در فروتن بودن است
چشمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت

موج راز سر به مُهری را به دنیا گفت و رفت
با صدف‌هایی که بین ساحل و دریا گذاشت

 فاضل نظری

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی
پنج شنبه 5 آذر 1394 ساعت | بازديد : 420 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی

ردّ پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی

ای نسیم بی‌قرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی

سایه‌ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی

باد پیراهن کشید از دست گل‌ها ناگهان
عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی

چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت
غنچه‌ای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی

کشته‌ای در پای خود دیدی یقین کردی منم
سایه‌ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی

فاضل نظری

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین تر است
پنج شنبه 5 آذر 1394 ساعت | بازديد : 539 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

سکه‌ی این مهر از خورشید هم زرین‌تر است
خون ما از خون دیگر عاشقان رنگین‌تر است

رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت
می‌روی اما بدان دریا ز من پایین‌تر است

ما چنان آیینه‌ها بودیم، رو در رو ولی
امشب این آیینه از آن آینه غمگین‌تر است

گر جوابم را نمی‌گویی، جوابم کن به قهر
گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین‌تر است

سنگدل! من دوستت دارم، فراموشم مکن
بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگین‌تر است

فاضل نظری

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


راز این داغ نه در سجده‌ی طولانی ماست
پنج شنبه 5 آذر 1394 ساعت | بازديد : 352 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

راز این داغ نه در سجده‌ی طولانی ماست
بوسه‌ی اوست که چون مُهر به پیشانی ماست

شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار
باز هم پنجره‌ای در دل سیمانی ماست

موج با تجربه‌ی صخره به دریا برگشت
کم‌ترین فایده‌ی عشق، پشیمانی ماست

خانه‌ای بر سر خود ریخته‌ایم اما عشق
همچنان منتظر لحظه‌ی ویرانی ماست

باد پیغام رسان من و او خواهد ماند
گرچه خود بی‌خبر از بوسه‌ی پنهانی ماست

 

فاضل نظری

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب...
چهار شنبه 6 آذر 1394 ساعت | بازديد : 1839 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

 

بی قرار تواَم و در دل تنگم گِله هاست
آه بی‌تاب شدن، عادت کم حوصله‌هاست

همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله‌هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پرزدن چلچله‌هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله‌هاست

باز می‌پرسمت از مسأله‌ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه‌ی مسأله‌هاست!

 

 فاضل نظری

 

برچسب‌ها: رخ مهتاب , دلم , فاصله ها , ,


|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


نقش مهم زن در زندگی
دو شنبه 16 شهريور 1394 ساعت | بازديد : 490 | نويسنده : ارشیا | ( نظرات )

زن، بشر را اجتماعی می­ کند

زن، ملایک را تداعی می کند

زن، محبت را تلافی می کند

خستگی را ترمه بافی می کند

زن، درخشان می کند الماس را

زن، تجلی می دهد احساس را

زن، گل و آواز شبنم باهم است

زن، پر از سجاده و ابریشم است

دسترنج جسم ما، جان زن است

نیمی از آینه عرفان زن است

زن، فقط آویزه ی آغوش نیست

زن، همین یک گوشوار گوش نیست

بلبلان، آواز در گل یافتند

شاعران، در زن، تکامل یافتند.

تقدیم به مهربانوهای سرزمینم


موضوعات مرتبط: , ,

|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


ستاره ها (فروغ فرخزاد)
جمعه 6 شهريور 1394 ساعت | بازديد : 716 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

اي ستاره‌ها كه بر فـراز آسمان
با نگاه خود اشاره گر نشسته ايد
اي ستار‌ها كه از وراي ابــرها
بر جهـان ما نظاره‌گر نشسته‌ايد
***
 
آري اين منم كه در دل سكوت شب
نامه‌هاي عاشقانـه پاره مـي‌كنـم
اي ستاره‌ها اگر بمـن مـدد كنيـد
دامن از غمش پر از ستاره مي‌كنـم
***
با دلي كه بوئـي از وفـا نبرده است
جـور بي‌كرانه و بهانه خوشتـر است
در كنـار اين مصاحبـان خودپسنـد
ناز و عشوه‌هاي زيركانه خوشتر است
***
 
اي ستار‌ها چه شد كه در نگاه مـن
ديگر آن نشاط و نغمه و ترانه مرد؟
اي ستاره ها چه شد كه بر لبان او
آخر آن نواي گرم عاشقانه مـرد؟
***
 
جـام باده سرنگـون و بسترم تهي
سـر نهاده‌ام بـروي نامه‌هـاي او
سـر نهاده‌ام كه در ميان اين سطور
جستجـو كنم نشانـي از وفـاي او
***
 
اي ستار‌ها مگـر شمـا هـم آگهيـد
از دو روئي و جفـاي ساكنان خـاك
كاينچنين بقلب آسمان نهان شديـد
اي ستاره‌ها، ستاره‌هاي خوب و پاك
***
من كه پشت پا زدم به هر چه هست و نيست
تا كـه كـام او ز عشـق خـود روا كنـم
لعنـت خـدا بـه مـن اگـر بجـز جفـا
زيـن سـپـس به عاشقـان باوفـا كنـم
***
 
اي ستاره‌ها كه همچو قطره‌هاي اشك
سـر بـه دامـن سيـاه شب نهاده‌ايد
اي ستـار‌ها كـز آن جهان جـاودان
روزنـي به سوي اين جهان گشاده‌ايد
***
 
رفتـه است و مهـرش از دلـم نمـي‌رود
اي ستاره‌ها، چه شد كه او مرا نخواست؟
اي ستـاره‌هـا، ستـاره‌هـا، ستـاره‌هـا...
پـس ديـار عاشـقان جـاودان كجاست؟



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


فراموشت نمی کردم (سیمین بهبهانی)
چهار شنبه 4 شهريور 1394 ساعت | بازديد : 607 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

 فراموشت نمی‌کردم


سخن دیگر نگفتی ای سخن پرداز خاموشم

فراموشت نمی کردم چرا کردی فراموشم؟

ز سردی‌های خاک تیره آغوشت چه می‌جوید!

چه بد دیدی؟ چه بد دیدی؟ ز گرمی‌های آغوشم

نه چشم بسته بگشایی نه راه رفته باز آیی

به مرگت بار تنهایی چه سنگین است بر دوشم

به جز در دیده‌ام کی می‌پسندیدی سیاهی را؟

نمی‌بینی مگر اکنون که سر تا پا سیه پوشم؟

تو آگه کردی از لفظم، تو ساغر دادی از شعرم

به دلخواه تو می‌گویم،به فرمان تو می‌نوشم

نه باهوشم، نه بیهوشم، نه گریانم نه خاموشم

همین دانم که می‌سوزم، همین دانم که می‌جوشم

پریشانم، پریشانم، چه می‌گویم؟ نمی‌دانم!

ز سودای تو حیرانم، چرا کردی فراموشم؟


سیمین بهبهانی



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


دلبری دارم که در دل بیقراری میکند (مسعود آذر)
چهار شنبه 4 شهريور 1394 ساعت | بازديد : 529 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

دلبری دارم که در دل بیقراری میکند

میکُشد هر روز جان و راز داری میکند

نیست بیجا کانکه خورشید ازپیِ دیداراوست

گرکه با شمعی چو من ناسازگاری میکند

تا نگارم را کند دور از گزند ِ روزگار

ماه شبها روی بامش پاسداری میکند

گرنهد گامی به صحرا، تا ببوسد پای یار

چشمه از خاک ِبیابان خویش جاری میکند

ابر باران نیست آنچه میچکانَد کاین رغیب

در هوای لمس ِ یارم گریه زاری میکند

در نسیمی تا گُلم دستی به گیسو میبرَد

چشم ِ جان خاکِ جهانرا آبیاری میکند

چلچراغی مینماید زآتش ِ دل چهره ام

شب چو در باغ ِ خیال ِ من گذاری میکند

بس کنید ای عاشقان خواب ِ گُل و گلخانه را

دل به بیداری به یادش لاله کاری میکند

یار ِ ما را ماه و خورشید و فلک دارند بس

خاک بر سر آذر از درد ِ نداری میکند 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


به من گفتی که دل دریا کن ای دوست...
چهار شنبه 4 شهريور 1394 ساعت | بازديد : 592 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

 به من گفتی که دل دریا کن ای دوست

همه دریا از آن ما کن ای دوست

دلم دریا شد و دادم به دستت

مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

کنار چشمه‌ای بودیم در خواب

تو با جام ربودی ماه از آب

چو نوشیدیم از آن جام گوارا

تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب

تن بیشه پر از مهتابه امشب

پلنگ کوه‌ها در خوابه امشب

به هر شوقی دلی سامون گرفته

دل من در تنم بی‌تابه امشب

 سیاوش کسرائی



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


شعر بسیار زیبای قاصدک از مهدی اخوان ثالث: قاصدک هان چه خبر آوردی؟
چهار شنبه 4 شهريور 1394 ساعت | بازديد : 1156 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

 

قاصدک هان چه خبر آوردی؟ از کجا وز که خبر آوردی؟ 

خوش خبر باشی اما اما 

گرد بام و در من بی ثمر میگردی 

انتظار خبری نیست مرا 

نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری 

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس 

برو آنجا که تو را منتظرند 

قاصدک در دل من همه کورند و کرند

دست بردار از این در وطن خویش غریق 

قاصد تجربه‌های همه تلخ با دلم می‌گوید 

که دروغی تو دروغ، که فریبی تو فریب 

قاصدک هان ولی، راستی آیا رفتی با باد 

با توام آی! کجا رفتی آی! 

راستی آیا جای خبری  هست هنوز؟

مانده خاکستر گرمی جایی؟

در اجاقی؟ طمع شعله نمی‌بندم

اندک شرری هست هنوز

قاصدک، ابرهای همه عالم شب  و روز

در دلم می گریند

مهدی اخوان ثالث



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


نعمت روی زمین قسمت پر رویان است...
چهار شنبه 4 شهريور 1394 ساعت | بازديد : 1949 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

نعمت روی زمین قسمت پر رویان است    خون دل میخورد آنکس که حیایی دارد



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


موضوعات
تبادل لينک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان تک درخت و آدرس lonetree.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سايت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 777
:: کل نظرات : 19

آمار کاربران

:: افراد آنلاين : 1
:: تعداد اعضا : 10

کاربران آنلاين


آمار بازديد

:: بازديد امروز : 29
:: بارديد ديروز : 71
:: بازديد هفته : 29
:: بازديد ماه : 4336
:: بازديد سال : 15461
:: بازديد کلي : 275843
منوي کاربري


عضو شويد


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشي رمز عبور؟

عضويت سريع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری