گلچین اشعار ناب، مطالب عمومی، علمی و آموزشی
رفتیم و پرسش دل ما بی‌جواب ماند
چهار شنبه 31 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 282 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می‌زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگ‌های سبزِِ سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی‌جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟

 

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


خداحافظ گل پونه
چهار شنبه 31 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 311 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

خداحافظ گل لادن، تموم عاشقا باختن
ببین هم گریه‌هام از عشق، چه زندونی برام ساختن
خداحافظ گل پونه گل تنهای بی‌خونه
لالایی‌ها دیگه خوابی به چشمونم نمی‌شونه

یكی با چشمای نازش دل كوچیكمو لرزوند
یكی با دست نامردش گلای باغچمو سوزوند
تو این شب‌های تو در تو، خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهایی داره می‌باره از هر سو

خداحافظ گل مریم، گل مظلوم پر دردم
نشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از این فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم

نمی‌دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی
تو كه بیدار بیداری بگو از شب چی می‌دونی
تو این رویای سر در گم، خداحافظ گل گندم
تو هم بازیچه‌ای بودی، تو دست سرد این مردم

خداحافظ گل پونه، كه بارونی نمی‌تونه
طلسم بغضو برداره، از این پاییز دیوونه
خداحافظ همین حالا، همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام

اگه گفتم خداحافظ، نه این‌که رفتنت ساده‌ست
نه این‌که میشه باور کرد دوباره آخر جاده‌ست
خداحافظ واسه این‌که نبندی دل به رؤیاها
بدونی بی‌تو و باتو، همینه رسم این دنیا

 

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


دردم جوان زخمم کهن، سوزم هویدا در سخن
چهار شنبه 31 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 691 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

دردم جوان زخمم کهن، سوزم هویدا در سخن

دلدار من پیمان شکن، بیچاره دل بیچاره من
***
جسمم در آغوش هوس، جانم همه درد است و بس

بیچاره جان بیچاره تن، بیچاره دل بیچاره من

***

در حسرت جانان من، پروانه گشته جان من

رویَش چو شمع انجمن، بیچاره دل بیچاره من
***

تا او به صحرا پا نهاد، هر سرو در پایش فتاد

رونق فتاد از یاسمن، بیچاره دل بیچاره من
***

داد از دل بی‌رحم او، گردیده جانم سهم او

لیک او نگردد سهم من، بیچاره دل بیچاره من
***

گوید رقیبم هر زمان، برچشم او خیره نمان

بر زلف او چنگی مزن، بیچاره دل بیچاره من
***

جان از جهانی سیر شد، دل در فراقش پیر شد

شد قسمتم تنها شدن، بیچاره دل بیچاره من

یلدا ادب دوست

تک درخت

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


خالی تر از سکوتم، از نا سروده سرشار
چهار شنبه 31 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 252 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار

حالا چه مانده از من؟ یک مشت شعر بیمار

انبوهی از ترانه، با یاد صبح روشن

اما امید باطل، شب دائمی‌ست انگار

با تار و پود این شب باید غزل ببافم

وقتی که شکل خورشید، نقشی‌ست روی دیوار

دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست

بار ترانه‌ها را از دوش عشق بردار

بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم

دیروز: رنگ وحشت، فردا: دوباره تکرار

وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد

پرواز را پرنده، دیگر به ذهن مسپار

شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود

کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار

از پوچ پوچ رویا، تا پیچ پیچ کابوس

از شوق زنده بودن تا خنده‌ای سر دار

 

تک درخت

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


چنان که از قفس هم دو یا کریم به هم- فاضل نظری
چهار شنبه 31 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 324 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

چنان که از قفس هم دو یا کریم به هم

از آن دو پنجره ما خیره می‌شدیم به هم 

 ***

به هم شبیه، به هم مبتلا، به هم محتاج

چنان دو نیمه‌ی سیبی که هر دو نیم به هم

 ***

من و توایم دو پژمرده گل میان کتاب

من و توایم دو دلبسته از قدیم به هم

 ***

شبیه یکدگریم و چقدر دل‌گیر است

شبیه بودن گل‌های بی‌شمیم به هم

 ***

من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم

من و تو کوه شدیم و نمی‌رسیم به هم

 ***

بیا شویم چو خاکستری رها در باد

من و تو را برساند مگر نسیم به هم

 

 

فاضل نظری

 

تک درخت

 

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


امروز آمدی‌ که‌ خداحافظی‌ کنی‌
دو شنبه 29 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 322 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

رد شد شبیه‌ رهگذری‌ باد، از درخت‌

آرام‌ سیب کوچکی‌ افتاد از درخت‌

افتاد پیش پای‌ تو، با اشتیاق‌ گفت:

ای‌ روستای‌ شعر تو آباد از درخت،

امسال‌ عشق‌ سهم‌ مرا داد از بهار

آیا بهار سهم‌ ترا داد، از درخت؟

امشب‌ دلم‌ شبیه‌ همان‌ سیب‌ تازه‌ است‌

سیبی‌ که‌ چید حضرت‌ فرهاد از درخت‌

کی‌ می‌شود که‌ سیب‌ غریب نگاه‌ من‌

با دست گرم‌ تو شود آزاد از درخت‌

چشمان‌ مهربان‌ تو پرباد از بهار

همواره‌ رهگذار تو پرباد از درخت‌

امروز آمدی‌ که‌ خداحافظی‌ کنی‌

آرام‌ سیب‌ کوچکی‌ افتاد از درخت

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


شعر بسیار زیبا و عاشقانه: قسم به عشق...
دو شنبه 29 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 379 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 قسم به عشق، که گمگشته‌ی دلم بودی
اگر کنار تو بودم، مکمِّلم بودی

به خاک مشترک و پاک هردومان سوگند
من از وجود تو بودم، تو از گلم بودی

بدون دیدن روی تو، عاشقت بودم
درون قاب دل آخر، شمایلم بودی

برای یافتنت، دل زدم به دریاها
تو آرمان رسیدن به ساحلم بودی

دلم نوشته نت عشق را به پنجه‌ی تو
که پنج‌گانه‌ی خط‌های حاملم بودی

هزار چرخ خطا زد فلک، که تا امروز
نبینمت که همین جا، مقابلم بودی

اگر که بخت، کمی مهربان‌تر از این بود
به روی شانه‌ی خالی، حمایلم بودی

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


من پذیرفتم که عشق افسانه است
یک شنبه 28 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 283 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

من پذیرفتم شکست خویش را
پندهای عقل دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است

می‌روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم

می‌روم از رفتنم دل شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش


گرچه تو تنهاتراز ما می‌روی
آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را

 

تک درخت



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


گاهی نفس به تیزی شمشیر می‌شود
یک شنبه 28 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 244 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

گاهی نفس به تیزی شمشیر می‌شود
از هرچه زندگیست دلت سیر می‌شود

گویی به خواب بود جوانی‌مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر می‌شود

کاری ندارم آن‌که کجایی چه می‌کنی
بی‌عشق سر مکن که دلت پیر می‌شود

 

تک درخت



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


شاید از اول نباید عاشق هم می‌شدیم
جمعه 27 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 313 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

پشت روز روشنم، شام سیاهی دیگر است

آنچه آن را کوه خواندم، پرتگاهی دیگر است

 ***

شاید از اول نباید عاشق هم میشدیم

این درست اما جدایی اشتباهی دیگر است

***

در شب تلخ جدایی عشق را نفرین مکن

این قضاوت انتقام از بیگناهی دیگر است

***

روزگاری دل سپردنها دلیل عشق بود

اینک اما دل بریدنها گواهی دیگر است

***

درد دل کردن برای چشم ظاهربین خطاست

آنچه با آیینه خواهم گفت آهی دیگر است

فاضل نظری

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


گفته بودم بی تو می میرم ولی این بار نه...
جمعه 26 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 307 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

گفته بودم بی‌تو می‌میرم، ولی این بار نه

گفته بودی عاشقم هستی، ولی انگار نه

***
هرچه گویی دوستت دارم، به جز تکرار نیست

خو نمی‌گیرم به این، تکرار طوطی‌وار نه

***
تا که پا بندت شوم از خویش می‌رانی مـــرا

دوست دارم همدمت باشم، ولی ســــربار نه

***
دل‌فروشی می‌کنی، گویا گمان کردی که باز

با غرورم می‌خرم آن را، در این بازار نه

***
قصد رفتن کرده‌ای، تا باز هـم گویم بمان

بار دیگر می‌کنم خواهش، ولی اصرار نه

***
گه مـرا پس می‌زنی، گه باز پیشم می‌کشی

آن‌چه دستت داده‌ام نامش دل است، افسار نه

***
می‌روی اما خودت هم خوب می‌دانی عزیز

می‌کنی گاهی فرامـوشم، ولی انکار نه

***
سخت می‌گیری به من، با این‌همه از دست تـو

میشوم دلگیر شایــد نازنیــن، بیزار نه


شهریار

 

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 10
|
تعداد امتيازدهندگان : 2
|
مجموع امتياز : 2


این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
جمعه 26 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 318 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم

حال همه خوب است، من اما نگرانم

***

در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر

مثل خوره افتاده به جانم که بمانم

 ***

چیزی که میان تو و من نیست غریبی است

صد بار تو را دیده‌ام ای غم به گمانم؟

***

انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت

اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم

***

از سایه‌ی سنگین تو من کمترم آیا؟

بگذار به دنبال تو خود را بکشانم

***

ای عشق، مرا بیش‌تر از پیش بمیران

آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم

 

فاضل نظری

تک درخت

 



|
امتياز مطلب : 5
|
تعداد امتيازدهندگان : 1
|
مجموع امتياز : 1


من از عهد آدم تو را دوست‌دارم
پنج شنبه 25 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 267 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

من از عهد آدم تو را دوست‌دارم

از آغاز عالم تو را دوست‌دارم

چه شب‌ها من و آسمان تا دم صبح

سرودیم نم نم، تو را دوست‌دارم

نه خطی، نه خالی، نه خواب و خیالی

من ای حس مبهم تو را دوست‌دارم

سلامی صمیمی‌تر از غم ندیدم

به اندازه‌ی غم تو را دوست‌دارم

بیا تا صدا از دل سنگ خیزد

بگوییم با هم: تو را دوست‌دارم

جهان یک دهان شد هم آواز با ما

تو را دوست‌دارم، تو را دوست‌دارم

قیصر امین پور

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


در زندگی‌ام، غیر زمستان خبری نیست
پنج شنبه 25 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 307 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست

در زندگی‌ام، غیر زمستان خبری نیست

***

در زندگی‌ام، بعد تو و خاطره هایت

غیر از غم و اندوه فراوان خبری نیست

***

انگار نه انگار دل شهر گرفته ست

از بارش بی‌وقفه‌ی باران خبری نیست

***

ای کاش کسی بود که می‌گفت به یوسف

در مصر به جز حسرت کنعان خبری نیست

***

از روز به هم ریختن رابطه‌ی ما

از خاله‌زنک بازی تهران خبری نیست

***

گفتند که پشت سرمان حرف زیاد است

از معرفت قوم مسلمان خبری نیست

***

در آتش نمرود تو می‌سوزم و افسوس

از معجزه‌ی باغ و گلستان خبری نیست

***

در فال غریبانه‌ی خود گشتم و دیدم

جز خط سیاهی ته فنجان خبری نیست

***

گفتی چه خبر؟

گفتم و هرگز نشنیدی

جز دوری‌ات ای عشق، به قرآن خبری نیست

 

امید صباغ نو



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


شعر بسیار زیبا و عاشقانه: دلتنگ تواَم ای که به وصلت نرسیدم...
چهار شنبه 24 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 342 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی

لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی

***

تا پیش تو آورد مرا بعد تو را برد

قلبم شده بازیچه‌ی دنیای روانی

***

باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری

وقتی همه دادند به هم دست تبانی

***

در چشم همه روی لبم خنده نشاندم

در حال فرو خوردن بغضی سرطانی

***

آیا شده از شدت دلتنگی و غصه

هی بغض کنی، گریه کنی، شعر بخوانی؟

***

دلتنگ تواَم ای که به وصلت نرسیدم

ای کاش خودت را سر قبرم برسانی

 

سیدتقی سیدی



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


پلنگ سنگی دروازه‌‌های بسته شهرم
چهار شنبه 24 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 253 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

پلنگ سنگی دروازه‌‌های بسته شهرم

 مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم

 

 تفاوت‌های ما بیش از شباهت هاست باور کن

تو تلخی شراب کهنه‌ای من تلخی زهرم

 

مرا ای ماهی عاشق رها کن فکر کن من هم

یکی از سنگ‌های کوچک افتاده در نهرم

 

کسی را که برنجاند تو را، هرگز نمی‌بخشم

تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم

 

تو آهوی رهای دشت‌های سبزی اما من

پلنگ سنگی دروازه‌های بسته شهرم

 

فاضل نظری



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


بگذار عمر بی‌تو سراپا هدر شود
چهار شنبه 24 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 194 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

فردا اگر بدون تو باید به سر شود

فرقی نمی‌کند شب من کی سحر شود

شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست

بگذار عمر بی‌تو سراپا هدر شود

رنج فراق هست و امید وصال نیست

این هست و نیست کاش که زیر و زبر شود

رازی نهفته در پس حرفی نگفته است

مگذار درد دل کنم و دردسر شود

ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند

دیگر قرار نیست کسی با خبر شود

موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است

بگذارگفتگو به زبان هنر شود

 

فاضل نظری

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


در لباس آبی از من بیشتر دل می‌بری
چهار شنبه 24 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 257 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

حال من خوب است اما با تو بهتر می‌شوم

آخ تا می‌بینمت یک جور دیگر می‌شوم

با تو حس شعر در من بیشتر گل می‌کند

یاسم و باران که می‌بارد معطر می‌شوم

در لباس آبی از من بیشتر دل می‌بری

آسمان وقتی که می‌پوشی کبوتر می‌شوم

آنقدرها مرد هستم تا بمانم پای تو

می‌توانم مایه‌ی گهگاه دلگرمی شوم

میل، میل توست اما بی‌تو باور کن که من

در هجوم بادهای سرد پرپر می‌شوم

 

مهدی فرجی

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


یک نامه‌ام، بدون شروع و بدون نام
چهار شنبه 24 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 310 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

 

نـامـه

 

یک نامه‌ام، بدون شروع و بدون نام

امروز هم مطابق معمول ناتمام

خوش‌كرده‌ام كنارتو دل واكنم كمی

همسایه‌ی همیشه‌ی ناآشنا، سلام

از حال و روز خودكه بگویم، حكایتی است

بی صفحه زندگانی، بی روح و كم دوام

جویای حال از قلم افتاده‌ها مباش

ایام خوش خیالی و بی‌حالی‌ات، به كام

دردی دوا نمی‌كنــد از متن تشنه‌ام

چیزی شبیه یک دل در حال انهدام

در پیشگاه روشن آیینه می‌زنم

جامی به افتخار تو با باد روی بام

باشد برای بعد اگر حرف دیگری است

تا قصه‌ای دوباره از این دست، والسلام

 

ناصر حامدی

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


تو نیستی غم پاییز را چه خواهم کرد؟!
چهار شنبه 24 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 245 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

 نگیر از این دل دیوانه، ابر و باران را

هوای تنگ غروب و شب خیابان را

اگر چه پنجرهها را گرفتهای از من

نگیر خلوت گنجشک‌های ایوان را

بهار، بی‌تو در این خانه گل نخواهد داد

هوای عطر تو دیوانه کرده گلدان را

بیا که تابستان، با تو سمت و سو بدهد

نگاه شعله ور آفتابگردان را

تو نیستی غم پاییز را چه خواهم کرد

و بی‌پرند‌گی عصرهای آبان را

سرم به یاد تو گرم است زیر بال خودم

اگر به خانه‌ام آورده‌ای زمستان را

بریز، چاره‌ی این عشق، قهوه‌ی قجری‌ست

که چشم‌های تو پر کرده‌اند فنجان را

 

اصغر معاذی



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است (شعر بسیار زیبا از فاضل نظری)
یک شنبه 21 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 455 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است

در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است

 

قصه‌ی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه

دل به دست آوردن از کشورگشایی بهتر است

 

تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند

کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است

 

باشد ای عقل معاش اندیش، با معنای عشق

آشنایم کن ولی نا آشنایی بهتر است

 

فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست

دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است

 

هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست

این‌که در آیینه گیسو می‌گشایی بهتر است

 

کاش دست دوستی هرگز نمی‌دادی به من

آرزوی وصل از بیم جدایی بهتر است

 

فاضل نظری



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


برگ پاييز شدي ريختنت را ديدم (شعر فراق و جدایی)
یک شنبه 21 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 281 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

برگ پاييز

برگ پاييز شدي ريختنت را ديدم

روي دستان ملائك بدنت را ديدم

تو كه رفتي به خدا، داغ به قلبم دادي

آيه الكرسيِ روي كفنت را ديدم

مثل چوپان غريب وطن مادري‌ام

پشت وزن غزلم ني زدنت را ديدم

بي تو اينجا همه‌ي آينه‌ها تب دارند

من خودم مُهر سكوت دهنت را ديدم

مي‌روي و به خدا مي‌سپري شعرم را

بارش درد ز چشمان ترت را ديدم

رفتي اما دل من باور اين داغ نداشت

تا كه اعلاميه‌ي پر زدنت را ديدم

بوي پيراهن تو قافله سالارم شد

مثل يعقوب شدم گم شدنت را ديدم

به خدا پاكي تو در نظرم ثابت شد

تا كه آن زخم سر پيرهنت را ديدم

از تو پنهان كه نشد قافيه كم آوردم

با سماع غزلم سوختنت را ديدم



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


میان عاشق و معشوق اگر باشد بیابانی...درخت ارغوان روید به جای هر مغیلانی
یک شنبه 21 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 405 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

بر آنم گر تو بازآیی که در پایت کنم جانی

و زین کمتر نشاید کرد در پای تو قربانی

امید از بخت می‌دارم بقای عمر چندانی

کز ابر لطف بازآید به خاک تشنه بارانی

میان عاشق و معشوق اگر باشد بیابانی

درخت ارغوان روید به جای هر مغیلانی

مگر لیلی نمی‌داند که بی‌دیــدار میمونش

فراخای جهان تنگست بر مجنون چو زندانی

دریغا عهد آسانی که مقدارش ندانستم

ندانی قدر وصل الا که درمانی به هجرانی

نه در زلف پریشانت من تنها گرفتارم

که دل دربند او دارد به هر مویی پریشانی

چه فتنه‌ست این که در چشمت به غارت می‌برد دل‌ها

تویی در عهد ما گر هست در شیراز فتانی

نشاید خون سعدی را به باطل ریختن حقا

بیا سهلست اگر داری به خط خواجه فرمانی

زمان رفته بازآید ولیکن صبر می‌باید

که مستخلص نمی‌گردد بهاری بی‌ زمستانی

سعدی

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


غزلی بسیار زیبا و عاشقانه از استاد سخن
یک شنبه 21 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 231 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی

 

 من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی

یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تا ندانند حریفان که تو منظور منی

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند

تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

تو همایی و من خسته بیچاره گدای

پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی

بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم

ور جوابم ندهی می‌رسدت کبر و منی

مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی

تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی

مست بی خویشتن از خمر ظلومست و جهول

مستی از عشق نکو باشد و بی خویشتنی

تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ

باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی

من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن

غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی

خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند

 سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی

 

سعدی

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
یک شنبه 21 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 249 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت

سال‌ها هست که از دیده‌ی من رفتی لیک

 دلم از مهر تو آکنده هنوز

 دفتر عمر مرا

 دست ایام ورق‌ها زده است

 زیر بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست

 در خیالم اما

 همچنان روز نخست تویی آن قامت بالنده هنوز

 در قمار غم عشق

 دل من بردی و با دست تهی

 منم آن عاشق بازنده هنوز

 آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش

 گر که گورم بشکافند عیان می‌بینند

 زیر خاکستر جسمم باقیست

 آتشی سرکش و سوزنده هنوز



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


موضوعات
تبادل لينک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان تک درخت و آدرس lonetree.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سايت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 777
:: کل نظرات : 19

آمار کاربران

:: افراد آنلاين : 1
:: تعداد اعضا : 10

کاربران آنلاين


آمار بازديد

:: بازديد امروز : 30
:: بارديد ديروز : 71
:: بازديد هفته : 30
:: بازديد ماه : 4337
:: بازديد سال : 15462
:: بازديد کلي : 275844
منوي کاربري


عضو شويد


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشي رمز عبور؟

عضويت سريع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری