گلچین اشعار ناب، مطالب عمومی، علمی و آموزشی
ای جان جان جانم تو جان جان جانی
یک شنبه 21 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 340 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

ای جان جان جانم تو جان جان جانی

بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی

 

پی می‌برد به چیزی جانم ولی نه چیزی

تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی

 

بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت

اکنون نگاه کردم تو خود همه جهانی

 

گنج نهانی اما چندین طلسم داری

هرگز کسی ندانست گنجی بدین نهانی

 

نی نی که عقل و جانم حیران شدند و واله

تا چون نهفته ماند چیزی بدین عیانی

 

چیزی که از رگ من خون می‌چکید کردم

فانی شدم کنون من باقی دگر تو دانی

 

کردم محاسن خود دستار خوان راهت

تا بو که از ره خود گردی برو فشانی

 

در چار میخ دنیا مضطر بمانده‌ام من

گر وارهانی از خود دانم که می‌توانی

 

عطار بی‌نشان شد از خویشتن به‌کلی

بویی فرست او را از کنه بی‌نشانی

 

عطار

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


من نگـویم که مـرا از قفس آزاد کنیـد
دو شنبه 8 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 221 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

من نگـویم که مـرا از قفس آزاد کنیـد
قفسم برده به باغـی و دلـم شاد کنیـد

فصل گل می‌گذرد هم‌نفسان بهـر خـدا
بنشینـید به باغــی و مــرا یـاد کنیـد

عندلیبان گل سوری به چمن کـرد ورود
بهر شاد باش قدومش همه فریـاد کنید

یاد از این مـرغ گرفتارکنید ای مـرغان
چو تماشای گـل و لاله و شمشاد کنیـد

هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
بـرده در بـاغ و به یاد منش  آزاد کنیـد

آشیان من بیچاره اگر سوخت چه بـاک
فکـر ویـران شـدن خانه صیـاد کنیـد

شمع اگر کشته شد از یاد مدارید عجب
یاد پـروانه هستـی شده بـر بـاد کنیـد

بیستون بر سر راه است مبادا از شیرین
خبـری گفته و غمگیـن دل فـرهاد کنید

جور و بیـداد کنـد عمـر جـوانان کوتاه
ای بـزرگـان وطـن بهـر خـدا داد کنید

گـر شد از جـور شما خانـه موری ویران
خانـه خـویش محـال است که آباد کنید

کنـج ویـرانه زنـدان شد اگر سهم بهـار
شکـر آزادی و آن گنــج خـدا داد  کنیـد

ملک‌الشعرای بهار

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


غلام قمر (مولانا)
جمعه 4 تير 1395 ساعت | بازديد : 470 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو

پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو

ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت

آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم

گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت

سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو

قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد

در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو

گفتم ای دل چه مه‌ست این دل اشارت می‌کرد

که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو

گفتم این روی فرشته‌ست عجب یا بشر است

گفت این غیر فرشته‌ست و بشر هیچ مگو

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد

گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو

ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال

خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو

گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست

گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


ای قوم به حج رفته کجایید...
چهار شنبه 29 ارديبهشت 1395 ساعت | بازديد : 781 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید

آن خانه لطیفست نشان‌هاش بگفتید
از خواجه آن خانه نشانی بنمایید

یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت؟
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید

با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

مولوی

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


آمده‌ام كه سـر نهم عشـق تـو را به سـر بـرم (مولوی)
جمعه 30 مرداد 1394 ساعت | بازديد : 560 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

آمده‌ام كه سـر نهم عشـق تـو را به سـر بـرم

ور تـو بگوئيم كه ني، ني شكنـم شكـر بـرم

آمـده‌ام چو عقل و جان از همه ديده‌ها نهـان

تا سـوي جـان و ديدگان مشعله‌ي نظـر بـرم

آمـده‌ام كه ره زنـم بـر سـر گنـج شـه زنـم

آمـده‌ام كـه زر بــرم، زر نبــرم خبــر بـرم

گـر شكنـد دل مـرا جان بدهـم به دلشكـن

گـر ز سـرم كله بـرد، من زميان كمـر بـرم

اوست نشسته در نظـر، من به كجا نظر برم

اوست گرفته شهر دل من به كجا سفر  برم

آن‌كه ز زخـم تيـر او كـوه شكاف مي‌كنـد

پيـش گشـاد تيـر او واي اگـر سپـر بـرم

آن‌که ز تاب روی او نـور صفا به دل کشد

وانکه ز جوی حسن او آب سوی جگر برم

در هوس خيـال او همچـو خيـال گشتـه‌ام

وز سـر رشك نـام او نـام رخ قمــر بـرم

اين غزلم جواب آن باده كه داشت پيش من

گفت بخور نمي‌خوري پيش كسي دگر برم

مولوی

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 52 صفحه بعد

موضوعات
تبادل لينک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان تک درخت و آدرس lonetree.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سايت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 777
:: کل نظرات : 19

آمار کاربران

:: افراد آنلاين : 1
:: تعداد اعضا : 10

کاربران آنلاين


آمار بازديد

:: بازديد امروز : 109
:: بارديد ديروز : 0
:: بازديد هفته : 410
:: بازديد ماه : 4345
:: بازديد سال : 15470
:: بازديد کلي : 275852
منوي کاربري


عضو شويد


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشي رمز عبور؟

عضويت سريع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری