گلچین اشعار ناب، مطالب عمومی، علمی و آموزشی
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی
سه شنبه 2 آبان 1396 ساعت | بازديد : 660 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست

باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست

 

از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است

غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست

 

منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش

که چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست

 

دولت آن است که بی خون دل آید به کنار

ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست

 

پنج روزی که در این مرحله مهلت داری

خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست

 

بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی

فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست

 

زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار

که ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست

 

دردمندی من سوخته ی زار و نزار

ظاهرا حاجت تقریر و بیان این همه نیست

 

نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولی

پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست

حافظ

***

تک درخت



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


سرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت
دو شنبه 12 مهر 1395 ساعت | بازديد : 2146 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

بی‌مزد بود و منت هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدوم بی‌عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان‌جا

سرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی

جانا روا نباشد خونریز را حمایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست

کش صدهزار منزل بیش است در بدایت

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم

جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
پنج شنبه 1 مهر 1395 ساعت | بازديد : 345 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش

گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند

خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش

جای آن است که خون موج زند در دل لعل

زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش

بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود

این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری

بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش

آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل

جانب عشق عزیز است فرو مگذارش

صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه

به دو جام دگر آشفته شود دستارش

دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود

نازپرورد وصال است، مجو آزارش



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
چهار شنبه 31 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 347 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

  به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم

بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

***

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد

مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

***

جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکش فریاد

که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم

***

ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل

بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم

***

جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی

که سلطانی عالم را طفیل عشق می‌بینم

***

اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست

حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم

***

صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز

که غوغا می‌کند در سر خیال خواب دوشینم

***

شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین

اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم

***

حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد

همانا بی‌غلط باشد که حافظ داد تلقینم

 حافظ

 

 تک درخت



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


روز هجران و شب فرقت یار
چهار شنبه 17 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 299 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

روز هجران و شب فرقت يار آخر شد

آن همه ناز و تنعم که خزان می‌فرمود

شکر ايزد که به اقبال کله گوشه گل

صبح اميد که بد معتکف پرده غيب

آن پريشانی شب‌های دراز و غم دل

باورم نيست ز بدعهدی ايام هنوز

ساقيا لطف نمودی قدحت پرمی باد

در شمار ار چه نياورد کسی حافظ را

زدم اين فال و گذشت اختر و کار آخر شد

عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد

گو برون آی که کار شب تار آخر شد

همه در سايه گيسوی نگار آخر شد

قصه غصه که در دولت يار آخر شد

که به تدبير تو تشويش خمار آخر شد

شکر کان محنت بی‌حد و شمار آخر شد

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


درد عشقـی کشیده‌ام که مپـرس
دو شنبه 8 شهريور 1395 ساعت | بازديد : 256 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

درد عشقـی کشیده‌ام که مپـرس         زهر هجری چشیده‌ام که مپرس

گشتـه‌ام در جهـان و آخـر کـار        دلبـری برگـزیده‌ام کـه مپـرس

آن چنـان در هـوای خـاک درش        می‌رود آب دیده‌ام کـه مپـرس

من به گوش خود از دهانش دوش       سخنانـی شنیـده‌ام کـه مپـرس

سوی من لب چه می‌گزی که مگوی     لب لعلی گزیده‌ام کـه مپـرس

بی تو در کلبـه گدایـی خـویش         رنج‌هایی کشیده‌ام کـه مپـرس

همچو حافظ غریب در ره عشـق         به مقامـی رسیده‌ام کـه مپـرس



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


حال هجران
پنج شنبه 3 تير 1395 ساعت | بازديد : 414 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی است

حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالی است

 

***

کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشد

حافظ خسته که از ناله تنش چون نالی است

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


ای دل مباش یکدم خالی ز عشق و مستی (حافظ)
جمعه 21 خرداد 1395 ساعت | بازديد : 435 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وان گه برو که رستی از نیستی و هستی

گر جان به تن ببینی مشغول کار او شو
هر قبله‌ای که بینی بهتر ز خودپرستی

با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
بیماری اندر این ره بهتر ز تندرستی



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
چهار شنبه 4 آذر 1394 ساعت | بازديد : 516 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

هزار دشمنم ار می‌کنند قصد هلاک

گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک

مرا امید وصال تو زنده می‌دارد

و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک

نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش

زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک

رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات

بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک

اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم

و گر تو زهر دهی به که دیگری تریاک

بضرب سیفک قتلی حیاتنا ابدا

لأن روحی قد طاب ان یکون فداک

عنان مپیچ که گر می‌زنی به شمشیرم

سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک

تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند

به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک

به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ

که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک

حافظ

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


خواب آن نرگس فتان تو بي چيزي نيست
چهار شنبه 4 آذر 1394 ساعت | بازديد : 504 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

خواب آن نرگس فتان تو بي چيزي نيست

تاب آن زلف پريشان تو بي چيزي نيست

از لبت شير روان بود که من مي گفتم

اين شکر گرد نمکدان تو بي چيزي نيست

جان درازي تو بادا که يقين مي دانم

در کمان ناوک مژگان تو بي چيزي نيست

مبتلايي به غم محنت و اندوه فراق

اي دل اين ناله و افغان تو بي چيزي نيست

دوش باد از سر کويش به گلستان بگذشت

اي گل اين چاک گريبان تو بي چيزي نيست

درد عشق ار چه دل از خلق نهان مي دارد

حافظ اين ديده گريان تو بي چيزي نيست

حافظ



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس...حافظ
چهار شنبه 11 شهريور 1394 ساعت | بازديد : 896 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

صـوفـی از پـرتـو مِی راز نـهانـی دانست      گوهـر هـرکس از این لعل توانـی دانست

قدر مجموعه‌ی گل، مرغ سحر داند و بس      که نه هـر کو ورقی خواند معانـی دانست

 عـرضه کـردم دو جهـان بر دل کارافتـاده      بجـز از عشق تو باقی، همه فانـی دانسـت

 آن شد اکنـون که ز اَبنـای عـوام اندیشـم      محتسـب نیز در این عیشِ نهانـی دانست

 دلبـر آسـایـش مـا مصلحت وقـت نـدیـد      ور نـه از جانب ما، دل نـگرانـی دانسـت

سنگ و گِل را کند از یمن نظر لعل و عقیق      هـر کـه قـدر نفـس بـاد یَمانـی دانسـت

  ای که از دفتـر عـقـل آیـت عشـق آموزی     ترسم ایـن نکتـه به تحقیقْ ندانـی دانست

  مِـی بیـاور که ننـازد به گُـلِ بـاغ جـهـان      هـر کـه غـارتگـریِ بـادِ خـزانـی دانست

حافظ این گوهر منظوم که از طبع انگیخت
ز اثـر تــربیـت آصــف ثـانـــی دانســت

حافظ

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


مزن بر دل ز نوک غمزه تيرم...(حافظ)
یک شنبه 8 شهريور 1394 ساعت | بازديد : 684 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

مزن بر دل ز نوک غمزه تيرم
 که پيش چشم بيمارت بميرم

نصاب حسـن در حد کمـال است      زکـاتــم ده که مسکيـن و فقيــرم

چـو طفلان تا کـی ای زاهد فريبی      به سيـب بـوستان و شهد و شيـرم

چنان پر شد فضای سينه از دوست      که فکر خويش گم شد از ضميـرم

قدح پر کن که من در دولت عشق      جـوان بخت جهانـم گر چه پيـرم

قـراری بستـه‌ام با مــی فــروشـان      که روز غــم بجـز ساغـر نگيــرم

مبـادا جـز حسـاب مطـرب و مـی      اگـر نقشـی کشـد کلـک دبيــرم

در اين غوغا که کس کس را نپرسـد      مـن از پيــر مغـان منـت پذيـرم

خـوشا آن دم کـز استغنـای مستــی      فـراغـت باشـد از شـاه و وزيـرم

 من آن مرغم که هـر شام و سحـرگاه    ز بــام عــرش مـی‌آيـد صفيــرم

چو حافظ گنج او در سينه دارم

اگـر چـه مـدعـی بينـد حقيـرم



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


جام جم (حافظ)
یک شنبه 8 شهريور 1394 ساعت | بازديد : 471 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

سال‌ها دل طلب جـام جـم از ما می‌کرد
وان چه خود داشت ز بيگانه تمنا می‌کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بيرون است      طلـب از گمشـدگان لب دريا می‌کرد

مشــکل خـويش بر پيـر مغان بـردم دوش      کـو به تاييـد نظر حـل معما مـی‌کـرد

ديدمـش خرم و خندان قدح باده به دسـت      و اندر آن آينه صد گونه تماشا مـی‌کرد

گفتم اين جام جهان بين به تو کی داد حکيم      گفت آن روز که اين گنبد مينا مـی‌کرد

بـی‌دلی در همـه احــوال خـدا بـا او بــود      او نمی‌ديدش و از دور خدا را مـی‌کرد

اين همه شعبده خـويش که مـی‌کرد اين‌جـا      سامـری پيش عصـا و يد بيضا مـی‌کرد

گفـت آن يـار کـز او گشـت سـر دار بلنـد      جرمش اين بود که اسرار هويدا مـی‌کرد

فيــض روح القـدس ار باز مـدد فـرمـايـد      ديگران هم بکنند آن چه مسيحا مـی‌کرد

گفتمش سلسله زلف بتان از پی چيست

گفت حافظ گله‌ای از دل شيـدا مـی‌کرد



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


غزل زیبای: تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست...(حافظ)
یک شنبه 8 شهريور 1394 ساعت | بازديد : 517 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

 

تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست

چشم جادوی تو خود عين سواد سحر است

در خم زلف تو آن خال سيه دانی چيست

زلف مشکين تو در گلشن فردوس عذار

دل من در هوس روی تو ای مونس جان

همچو گرد اين تن خاکی نتواند برخاست

سايه قد تو بر قالبم ای عيسی دم

آن که جز کعبه مقامش نبد از ياد لبت

حافظ گمشده را با غمت ای يار عزيز

 دل سودازده از غصه دو نيم افتادست

 ليکن اين هست که اين نسخه سقيم افتادست

 نقطه دوده که در حلقه جيم افتادست

 چيست طاووس که در باغ نعيم افتادست

 خاک راهيست که در دست نسيم افتادست

 از سر کوی تو زان رو که عظيم افتادست

 عکس روحيست که بر عظم رميم افتادست

 بر در ميکده ديدم که مقيم افتادست

 اتحاديست که در عهد قديم افتادست 

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


کلک خیال انگیز (حافظ)
چهار شنبه 4 شهريور 1394 ساعت | بازديد : 713 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد

 

 



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


غزل:خم زلف تو دام کفر و دین است (حافظ)
سه شنبه 3 شهريور 1394 ساعت | بازديد : 693 | نويسنده : رامین | ( نظرات )

خم زلف تو دام کفر و دین است

ز کارستان او یک شمه این است

جمالت معجز حسن است لیکن

حدیث غمزه‌ات سحر مبین است

ز چشم شوخ تو جان کی توان برد

که دایم با کمان اندر کمین است

بر آن چشم سیه صد آفرین باد

که در عاشق کشی سحرآفرین است

عجب علمیست علم هیئت عشق

که چرخ هشتمش هفتم زمین است

تو پنداری که بدگو رفت و جان برد

حسابش با کرام الکاتبین است

مشو حافظ ز کید زلفش ایمن

که دل برد و کنون دربند دین است

حافظ



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


غزل "گل بی رخ یار خوش نباشد" حافظ
شنبه 31 مرداد 1394 ساعت | بازديد : 428 | نويسنده : ارشیا | ( نظرات )



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


اشعار حافظ
شنبه 31 مرداد 1394 ساعت | بازديد : 705 | نويسنده : ارشیا | ( نظرات )

ما ز یاران چشم یاری داشتیم                        خود غلط بود آن چه می‌پنداشتیم

تا درخت دوستـی کی بر دهـد                        حالیـا رفتیـم و تخمـی کاشتیـم

گفت و گو آیین درویشی نبود                        ور نه با تــو مـاجـراهـا داشتیــم

شیوه چشمت فریب جنگ داشت                        ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم

گلبن حسنت نه خود شد دلفروز                         ما دم همت بـر او بگماشتیم

نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد                        جانب حرمت فرو نگذاشتیم

گفت خود دادی به ما دل حافظ

ما محصل بر کسی نگماشتیم



|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


شب وصل
شنبه 31 مرداد 1394 ساعت | بازديد : 918 | نويسنده : ارشیا | ( نظرات )


شب وصل است و طي شد نامه هجر
سلام فيه حتي مطلع الفجر


دلا در عاشقي ثابت قدم باش
كه در اين ره نباشد كار بي اجر


من از رندي نخواهم كرد توبه
ولو آذينتي بالهجر و الحجر


برآي اي صبح روشن دل خدا را
كه بس تاريك مي‌بينم شب هجر


دلم رفت و نديدم روي دلدار
فغان از اين تطاول آه از اين زجر


وفا خواهي جفاكش باش حافظ
فأن الربح و الخسران في التجر

برچسب‌ها: شعر , حافظ , شب , وصال , , th , , تک درخت ,


|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

موضوعات
تبادل لينک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان تک درخت و آدرس lonetree.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سايت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 777
:: کل نظرات : 19

آمار کاربران

:: افراد آنلاين : 1
:: تعداد اعضا : 10

کاربران آنلاين


آمار بازديد

:: بازديد امروز : 130
:: بارديد ديروز : 160
:: بازديد هفته : 819
:: بازديد ماه : 3772
:: بازديد سال : 11161
:: بازديد کلي : 271543
منوي کاربري


عضو شويد


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشي رمز عبور؟

عضويت سريع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری